سلام رساندن. نماز گزاردن. (ناظم الاطباء). درود فرستادن. درود رساندن. تهنیت و آفرین کردن: پذیرفت گستهم و کردش درود که بادی همیشه تو با کام و رود. فردوسی. - بدرود کردن، وداع گفتن. وداع کردن: ملوک روزگار... چون تخت ملک را بدرود کنند... فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. (تاریخ بیهقی). وداع، با یکدیگر بدرود کردن. (دهار). و رجوع به درود و بدرود شود
سلام رساندن. نماز گزاردن. (ناظم الاطباء). درود فرستادن. درود رساندن. تهنیت و آفرین کردن: پذیرفت گستهم و کردش درود که بادی همیشه تو با کام و رود. فردوسی. - بدرود کردن، وداع گفتن. وداع کردن: ملوک روزگار... چون تخت ملک را بدرود کنند... فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. (تاریخ بیهقی). وداع، با یکدیگر بدرود کردن. (دهار). و رجوع به درود و بدرود شود
درویدن. درودن. خسودن. خسوردن. دریدن. حوقله. قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیلۀ داس یا ابزاری دیگر: کهن باغ را وقت نو کردن است نوان را حساب درو کردن است. نظامی. شراب از خوی به رویش تخم افشاند توان خورشید از رویش درو کرد. ظهوری (از آنندراج، ذیل درود). - امثال: کسی جو نکاشت که گندم درو کرد. (امثال و حکم). که کاشت و که درو کرد. (امثال و حکم). ، بسیار کشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درو شود
درویدن. درودن. خسودن. خسوردن. دُریدن. حَوقله. قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیلۀ داس یا ابزاری دیگر: کهن باغ را وقت نو کردن است نوان را حساب درو کردن است. نظامی. شراب از خوی به رویش تخم افشاند توان خورشید از رویش درو کرد. ظهوری (از آنندراج، ذیل درود). - امثال: کسی جو نکاشت که گندم درو کرد. (امثال و حکم). که کاشت و که درو کرد. (امثال و حکم). ، بسیار کُشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درو شود
احاطه کردن. محیط شدن. اطراف چیزی یا کسی یا جایی گرد آمدن. (یادداشت مؤلف). - دوره دوختن به، دوختن چیزی بر درزهای جامه یا پارچۀ دیگر به قصد استحکام آن. (یادداشت مؤلف). - دوره کردن ریش، زیر زنخ را از بن گوشی تا بن گوش دیگر تراشیدن. (از یادداشت مؤلف). - دوره کردن گیوه، دورتا دور درز میان رویه و کف را از سوی بیرون چرم و از درون نوار گرفتن. دورتا دور آن یا در ملتقای رویه و کف نسیجی یا چیزی دوختن. (یادداشت مؤلف). ، همگان متفقاً و به همداستانی کاری یا چیزی را از کسی خواستن، همگام و همزبان به سبب عملی کسی را ملامت کردن. (یادداشت مؤلف). - دوره کردن کسی را، پیرامون او گردیدن و همه همزبان از او چیزی خواستن. به اجماع چیزی از او خواستن. (یادداشت مؤلف). ، خواندن متعلم بالتمام درس های هفته یا ماه یا سال را بار دیگر فراموش نشدن را. (یادداشت مؤلف). - دوره کردن درس را، درس های خواندۀ هفته یا ماه یا سال را بار دیگر بالتمام خواندن. دوره خواندن درس هفته یاماه را. (یادداشت مؤلف)
احاطه کردن. محیط شدن. اطراف چیزی یا کسی یا جایی گرد آمدن. (یادداشت مؤلف). - دوره دوختن به، دوختن چیزی بر درزهای جامه یا پارچۀ دیگر به قصد استحکام آن. (یادداشت مؤلف). - دوره کردن ریش، زیر زنخ را از بن گوشی تا بن گوش دیگر تراشیدن. (از یادداشت مؤلف). - دوره کردن گیوه، دورتا دور درز میان رویه و کف را از سوی بیرون چرم و از درون نوار گرفتن. دورتا دور آن یا در ملتقای رویه و کف نسیجی یا چیزی دوختن. (یادداشت مؤلف). ، همگان متفقاً و به همداستانی کاری یا چیزی را از کسی خواستن، همگام و همزبان به سبب عملی کسی را ملامت کردن. (یادداشت مؤلف). - دوره کردن کسی را، پیرامون او گردیدن و همه همزبان از او چیزی خواستن. به اجماع چیزی از او خواستن. (یادداشت مؤلف). ، خواندن متعلم بالتمام درس های هفته یا ماه یا سال را بار دیگر فراموش نشدن را. (یادداشت مؤلف). - دوره کردن درس را، درس های خواندۀ هفته یا ماه یا سال را بار دیگر بالتمام خواندن. دوره خواندن درس هفته یاماه را. (یادداشت مؤلف)
درمان کردن. مرهم نهادن: گفت هر دارو که ایشان کرده اند آن عمارت نیست، ویران کرده اند. مولوی. مقبل امروز کند داروی درد دل ریش که پس از مرگ میسرنشود درمانش. (غزلیات سعدی)
درمان کردن. مرهم نهادن: گفت هر دارو که ایشان کرده اند آن عمارت نیست، ویران کرده اند. مولوی. مقبل امروز کند داروی درد دل ریش که پس از مرگ میسرنشود درمانش. (غزلیات سعدی)