جدول جو
جدول جو

معنی درو هکردن - جستجوی لغت در جدول جو

درو هکردن
تراشیدن، درو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درو کردن
تصویر درو کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ یِ کَ اُ دَ)
سلام رساندن. نماز گزاردن. (ناظم الاطباء). درود فرستادن. درود رساندن. تهنیت و آفرین کردن:
پذیرفت گستهم و کردش درود
که بادی همیشه تو با کام و رود.
فردوسی.
- بدرود کردن، وداع گفتن. وداع کردن: ملوک روزگار... چون تخت ملک را بدرود کنند... فرزندان ایشان... بر جایهای ایشان نشینند. (تاریخ بیهقی). وداع، با یکدیگر بدرود کردن. (دهار). و رجوع به درود و بدرود شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غَ لَ اَشُ دَ)
درویدن. درودن. خسودن. خسوردن. دریدن. حوقله. قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیلۀ داس یا ابزاری دیگر:
کهن باغ را وقت نو کردن است
نوان را حساب درو کردن است.
نظامی.
شراب از خوی به رویش تخم افشاند
توان خورشید از رویش درو کرد.
ظهوری (از آنندراج، ذیل درود).
- امثال:
کسی جو نکاشت که گندم درو کرد. (امثال و حکم).
که کاشت و که درو کرد. (امثال و حکم).
، بسیار کشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درو شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ)
خلاف کردن. به ناراستی کشاندن.
- دروغ کردن وعده را، خلف وعد. خلاف، اخلاف وعده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دروغ کردن در سخن، سمهجه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ کَ دَ)
احاطه کردن. محیط شدن. اطراف چیزی یا کسی یا جایی گرد آمدن. (یادداشت مؤلف).
- دوره دوختن به، دوختن چیزی بر درزهای جامه یا پارچۀ دیگر به قصد استحکام آن. (یادداشت مؤلف).
- دوره کردن ریش، زیر زنخ را از بن گوشی تا بن گوش دیگر تراشیدن. (از یادداشت مؤلف).
- دوره کردن گیوه، دورتا دور درز میان رویه و کف را از سوی بیرون چرم و از درون نوار گرفتن. دورتا دور آن یا در ملتقای رویه و کف نسیجی یا چیزی دوختن. (یادداشت مؤلف).
، همگان متفقاً و به همداستانی کاری یا چیزی را از کسی خواستن، همگام و همزبان به سبب عملی کسی را ملامت کردن. (یادداشت مؤلف).
- دوره کردن کسی را، پیرامون او گردیدن و همه همزبان از او چیزی خواستن. به اجماع چیزی از او خواستن. (یادداشت مؤلف).
، خواندن متعلم بالتمام درس های هفته یا ماه یا سال را بار دیگر فراموش نشدن را. (یادداشت مؤلف).
- دوره کردن درس را، درس های خواندۀ هفته یا ماه یا سال را بار دیگر بالتمام خواندن. دوره خواندن درس هفته یاماه را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
درمان کردن. مرهم نهادن:
گفت هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست، ویران کرده اند.
مولوی.
مقبل امروز کند داروی درد دل ریش
که پس از مرگ میسرنشود درمانش.
(غزلیات سعدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوره کردن
تصویر دوره کردن
احاطه کردن، محیط شدن، اطراف چیزی گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروا کردن
تصویر دروا کردن
((دَ. کَ دَ))
برداشتن، به هوا بلند کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوره کردن
تصویر دوره کردن
((~. کَ دَ))
درس را مرور کردن، محاصره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
إلى المجموعة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
Bunch, Cluster
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
grouper, regrouper
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
групувати , кластеризувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
gruplamak, kümelenmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
agrupar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
gruppieren, clustern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
گروہ بنانا , گروہ بنانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
গুচ্ছ করা , দলবদ্ধ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
รวมกลุ่ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
kutengeneza kundi, kuunganisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
群を作る , クラスターする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
agrupar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
捆绑 , 集群
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
לאגד , לקבץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
묶다 , 클러스터하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
mengelompokkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
समूह बनाना , समूह करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
groeperen, clusteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
grupować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
группировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گروه کردن
تصویر گروه کردن
raggruppare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی